امیرمنصور رحیمیان | شهرآرانیوز - هرکسی باید برای خودش یک نمونه، یک الگو و یک مراد داشته باشد؛ کسی که آدم بخواهد مثل او بشود، مثل او فکر کند و مثل او رفتار کند. بهنظرم که همهمان داریم، حتی آنهایی که میگویند ما خودمان الگوییم و اصلا نداشتیم و نداریم هم در ضمیر ناخودآگاهشان، آن پسوپیلههای روحشان و حتی یواشکی، کسی را داشتهاند که میخواستهاند شکل او بشوند. حالا هرکس در یک زمینهای. یکی در زمینه کاسبی و شکل پول درآوردن و یکی در زمینه هنر و ادبیات.
بهگمانم آدمهای خلافکار هم برای خودشان، الگو دارند و میخواهند مثل فلان سارق و بهمان زورگیر بشوند. این همه حرف زدم که برسم به «کامبیز درمبخش»؛ کسی که سالهای زیادی است به آن دسته آدمهایی تبدیل شده است که بقیه میخواهند شبیهشان بشوند. من از منظر هنر کاریکاتور و کارتون که نگاه میکنم، خیلی از کارتونیستها دوست داشتهاند مثل او فکر و مثل او ایدهپردازی کنند؛ کسی که برای کارتونیستهای زیادی الگو بوده است. درمبخش به وسواس در خطوط معروف است.
مثل این نویسندههایی که برای کلمه ارزش قائلند و الکی خرجش نمیکنند، او هم در کشیدن خطوط وسواس دارد و الکی خرجشان نمیکند؛ برای همین کارهای او بسیار مینیمال و ساده هستند و کمترین جزئیات ممکن را دارند. خطهای درمبخش، الابختکی نیستند. چیزهایی که میکشد، بیشک لازم بوده است که آنجا و به آن حالت باشند. هر خطی باید زاویهاش، طولش، جای قرار گرفتنش و شکلش دربرابر خطوط دیگر طوری باشد که بهترین منظور را برساند. در این کار هم اوضاع به همین منوال است. مرد ماهیگیر درحالیکه قلاب در آب دارد، به پرندهای که بالای سرش درحال پرواز است، شلیک میکند. به همین وضوح و سادگی. توضیحی به اندازه خطوط اثر. بیست کلمه و تمام.
قضیه آنجایی جالبتر میشود که مخاطب در هر سنی و هر سطح سوادی، پشت همین خطوط کم و کلمات محدود، مفهوم سترگی را درک میکند -کلمه سترگ را آوردم تا بار معنایی عمیقتری را برسانم- اولین منظوری که درک میشود از این اثر، خودخواهی و طمع آدمی است. کمی دقیقتر که میشویم، درک میکنیم کسی که در تصویر میبینیم، حتی به مرغهای ماهیخوار هم حسادت میکند و میخواهد آن پرنده بیچاره را از دور خارج کند. این کار را هم به خشنترین و خشمگینانهترین وجه انجام میدهد؛ کشتن پرنده. خشمی که آدم را وادار به تنها بودن و دور افتادن از طبیعت و ساخت اسلحه کرد؛ اسلحهای که سراسر سیاهی و تاریکی است.
خشم او دربرابر طبیعت در حالتش و با جدیتی که نشانه گرفته است، کاملا دیدنی است. به نشستن مرد که دقیق شویم، نهایت تنپروری را میبینیم. نوع شکاری که انتخاب شده است، شکار آدمهای تنبل است. بدون تحرک، ساعتها مینشیند و درنهایت جایزه تنبلی را در قلاب بالا میکشد. جالبتر اینکه اگر صرفا شکارچی بدانیم آن را، میفهمیم که خیلی هم شکمپرست است.
صیدش فقط ماهی نیست، به خوراکهای دیگر هم فکر کرده است و همه اینها از شهوت آدم بودن و شهوت داشتن و خواستن میآید. خیلی سخت است آدم با یکیدو خط ساده و بدون عناصر اضافی به «هفت گناه اصلی» اشاره کند؛ گناهانی که به اعتقاد مردم قرون وسطی، شامل غرور، طمع، حسادت، خشم، تنبلی، شکمپرستی و شهوت بود؛ اعمالی که به اعتقاد پیشینیان، ارتکاب یکی از آنها، برای به جهنم فرستادن آدم کافی بود؛ اثری که پیچیدهترین مفهوم را به سادهترین وجه ممکن بیان میکند؛ توضیحی که فقط از اثر کامبیز درمبخش و خطوط مهندسیشدهاش برمیآید.